بگذار دستهاست صورتم را ببوسد و روی چشمهایم خوابشان ببرد بگذار صدایت
بزنم عزیزم جانم عمرم نفسم و به عشقم که رسیدم لبخند بزنی و
با شیطنت بروی لبانم قایم شویی بگذار از ترس پیدا نکردنت
بغض کنم و ببارم تا خدایی که بلد نیست بازی مان
را به خاطر من ساعتها دنبالت بگردد بگذار سر به
سرش بگذاریم و بخندیم تا با مهربانی از خوش مان ذوق کند
بگذار عاشق باشیم و دیوانگی کنیم خدا عاشق های
دیوانه را خیلی دوست دارد
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق,
|